عنایات و الطاف حضرت حق در بیان مثنوی
آن حالت جذبهای که با ارشاد و هدایت تو به من دست داد، مانند سیلی بود که جسم مرا گرفت و تا ساحل دریای بخشایش الهی برد. من به هوای آن که از آبِ سیل بنوشم به سوی آن رفتم، اما به جای آن، دریا را دیدم و پیمانه پیمانه از آن
مؤلف: محمدرضا افضلی
سیل بود آنکه تنم را در ربود *** برد سلیم تا لب دریای جود
من به بوی آب رفتم سوی سیل *** بحر دیدم در گرفتم کیل کیل
طاس آوردش که اکنون آب گیر *** گفت رو شد آبها پیشم حقیر
شربتی خوردم ز الله اشتری *** تا به محشر تشنگی ناید مرا
آنکه جوی و چشمهها را آب داد *** چشمهای در اندرون من گشاد
این جگر که بود گرم و آبخوار *** گشت پیش همت او آبخوار
کاف کافی آمد او بهر عباد *** صدق وعدهی کهیعص
آن حالت جذبهای که با ارشاد و هدایت تو به من دست داد، مانند سیلی بود که جسم مرا گرفت و تا ساحل دریای بخشایش الهی برد. من به هوای آن که از آبِ سیل بنوشم به سوی آن رفتم، اما به جای آن، دریا را دیدم و پیمانه پیمانه از آن مروارید گرفتم. قبطی دیگر تشنه آب مادی نیست، زیرا به آن جا رسیده است که همه چیز را در راه خدا بدهد. کلام مولانا به آیه 111 سوره توبه اشاره دارد که خدا جان و مال مؤمنان را خریده و در عوض به آنها بهشت داده است. آن خدایی که به جویباران و چشمههای طبیعت آب داده، همو در درونم چشمهای از عرفان و ایقان روان ساخته است. جگر من که قبلاً گرم بود و دائم آب میطلبید، اکنون بر اثر همت و جاذبهی آن چشمه معنوی، آب در برابرش حقیر و بیمقدار شده است.
پروردگار، برآورندهی نیازهای بندگان است و به وعدههای خود عمل میکند. مفسران در مورد «کهیعص» نوشتهاند: هر یک از این پنج حرف رمز یکی از اوصاف الهی است: ک: کافی،ها: هادی،ی: ید، دهندهی رزق، ع: عالم السر، ص: صادق الوعد.
کافیام بدهم تو را من جمله خیر *** بیسبب بیواسطهی یاری غیر
کافیام بینان تو را سیری دهم *** بیسپاه و لشکرت میری دهم
بیبهارت نرگس و نسرین دهم *** بیکتاب و اوستا تلقین دهم
کافیام بیداروت درمان کنم *** گور را و چاه را میدان کنم
موسیی را دل دهم با یک عصا *** تا زند بر عالمی شمشیرها
دست موسی را دهم یک نور و تاب *** که طپانچه میزند بر آفتاب
من برای تو کافیام، بدون علل و اسباب ظاهری و بیواسطه و بدون یاری دیگران، همهی خیرات را به تو عطا میکنم. من کفایت کنندهی تو هستم و بیآنکه نانی بدهم، تو را سیر میکنم و بدون قشون و لشکر، تو را به فرماندهی میرسانم. ای بنده! بیآنکه موسم بهار رسیده باشد برای تو گلِ نرگس و نسرین میرویانم و بدون کتاب و استاد به تو علم و معرفت میآموزم. آری من کفایت کنندهام؛ چنان که بدون دارو درمانت میکنم و گور و چاه را برای تو به میدان هموار مبدل میسازم. به موسی، دل و جرأتی دادم که با یک عصا، جهانی را زیر سلطهی خود درآورد، یا جباران عالم را مقهور سازد. به دست موسی، چنان نور و تابشی میدهم که بر چهرهی درخشان خورشید سیلی زند و از کمال درخشش معنوی خود، خورشید را تحتالشعاع قرار دهد.
چوب را ماری کنم من هفت سر *** که نزاید ماده مار او را ز نر
خون نیامیزم در آب نیل من *** خود کنم خون عین آبش را به فن
شادیات را غم کنم چون آب نیل *** که نیابی سوی شادیها سبیل
باز چون تجدید ایمان بر تنی *** باز از فرعون بیزاری کنی
موسی رحمت ببینی آمده *** نیل خون بینی ازو آبی شده
چون سر رشته نگه داری درون *** نیل ذوق تو نگردد هیچ خون
من چوب را به مار هفت سری تبدیل میکنم که از مادر نزاییده باشد. من هرگز خون را در آب مخلوط نمیکنم، بلکه عین آب را با فن و قدرت خود به خون تبدیل میسازم. من شادی تو را مانند آب رود نیل به غم تبدیل میکنم به طوری که راهی به سوی شادیها پیدا نکنی و اگر ایمانت را تجدید کنی و به مرتبه بالاتری از ایمان برسی و از فرعونِ نفس اماره بیشتر اعراض کنی، خواهی دید که رحمت الهی مانند موسای نبی میرسد و آب رود نیل - که به خون مبدل شده - به برکت نفس الهی او به آب زلال تبدیل میگردد. اگر سررشته ایمان را در دل خود نگاه داری، ذوق تو که همانند رود نیل است هرگز به خون مبدل نمیشود.
منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی (شرح و تفسیر موضوعی مثنوی معنوی (جلد اول))، قم: مرکز بینالمللی و نشر المصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم)، چاپ اول
من به بوی آب رفتم سوی سیل *** بحر دیدم در گرفتم کیل کیل
طاس آوردش که اکنون آب گیر *** گفت رو شد آبها پیشم حقیر
شربتی خوردم ز الله اشتری *** تا به محشر تشنگی ناید مرا
آنکه جوی و چشمهها را آب داد *** چشمهای در اندرون من گشاد
این جگر که بود گرم و آبخوار *** گشت پیش همت او آبخوار
کاف کافی آمد او بهر عباد *** صدق وعدهی کهیعص
آن حالت جذبهای که با ارشاد و هدایت تو به من دست داد، مانند سیلی بود که جسم مرا گرفت و تا ساحل دریای بخشایش الهی برد. من به هوای آن که از آبِ سیل بنوشم به سوی آن رفتم، اما به جای آن، دریا را دیدم و پیمانه پیمانه از آن مروارید گرفتم. قبطی دیگر تشنه آب مادی نیست، زیرا به آن جا رسیده است که همه چیز را در راه خدا بدهد. کلام مولانا به آیه 111 سوره توبه اشاره دارد که خدا جان و مال مؤمنان را خریده و در عوض به آنها بهشت داده است. آن خدایی که به جویباران و چشمههای طبیعت آب داده، همو در درونم چشمهای از عرفان و ایقان روان ساخته است. جگر من که قبلاً گرم بود و دائم آب میطلبید، اکنون بر اثر همت و جاذبهی آن چشمه معنوی، آب در برابرش حقیر و بیمقدار شده است.
پروردگار، برآورندهی نیازهای بندگان است و به وعدههای خود عمل میکند. مفسران در مورد «کهیعص» نوشتهاند: هر یک از این پنج حرف رمز یکی از اوصاف الهی است: ک: کافی،ها: هادی،ی: ید، دهندهی رزق، ع: عالم السر، ص: صادق الوعد.
کافیام بدهم تو را من جمله خیر *** بیسبب بیواسطهی یاری غیر
کافیام بینان تو را سیری دهم *** بیسپاه و لشکرت میری دهم
بیبهارت نرگس و نسرین دهم *** بیکتاب و اوستا تلقین دهم
کافیام بیداروت درمان کنم *** گور را و چاه را میدان کنم
موسیی را دل دهم با یک عصا *** تا زند بر عالمی شمشیرها
دست موسی را دهم یک نور و تاب *** که طپانچه میزند بر آفتاب
من برای تو کافیام، بدون علل و اسباب ظاهری و بیواسطه و بدون یاری دیگران، همهی خیرات را به تو عطا میکنم. من کفایت کنندهی تو هستم و بیآنکه نانی بدهم، تو را سیر میکنم و بدون قشون و لشکر، تو را به فرماندهی میرسانم. ای بنده! بیآنکه موسم بهار رسیده باشد برای تو گلِ نرگس و نسرین میرویانم و بدون کتاب و استاد به تو علم و معرفت میآموزم. آری من کفایت کنندهام؛ چنان که بدون دارو درمانت میکنم و گور و چاه را برای تو به میدان هموار مبدل میسازم. به موسی، دل و جرأتی دادم که با یک عصا، جهانی را زیر سلطهی خود درآورد، یا جباران عالم را مقهور سازد. به دست موسی، چنان نور و تابشی میدهم که بر چهرهی درخشان خورشید سیلی زند و از کمال درخشش معنوی خود، خورشید را تحتالشعاع قرار دهد.
چوب را ماری کنم من هفت سر *** که نزاید ماده مار او را ز نر
خون نیامیزم در آب نیل من *** خود کنم خون عین آبش را به فن
شادیات را غم کنم چون آب نیل *** که نیابی سوی شادیها سبیل
باز چون تجدید ایمان بر تنی *** باز از فرعون بیزاری کنی
موسی رحمت ببینی آمده *** نیل خون بینی ازو آبی شده
چون سر رشته نگه داری درون *** نیل ذوق تو نگردد هیچ خون
من چوب را به مار هفت سری تبدیل میکنم که از مادر نزاییده باشد. من هرگز خون را در آب مخلوط نمیکنم، بلکه عین آب را با فن و قدرت خود به خون تبدیل میسازم. من شادی تو را مانند آب رود نیل به غم تبدیل میکنم به طوری که راهی به سوی شادیها پیدا نکنی و اگر ایمانت را تجدید کنی و به مرتبه بالاتری از ایمان برسی و از فرعونِ نفس اماره بیشتر اعراض کنی، خواهی دید که رحمت الهی مانند موسای نبی میرسد و آب رود نیل - که به خون مبدل شده - به برکت نفس الهی او به آب زلال تبدیل میگردد. اگر سررشته ایمان را در دل خود نگاه داری، ذوق تو که همانند رود نیل است هرگز به خون مبدل نمیشود.
منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی (شرح و تفسیر موضوعی مثنوی معنوی (جلد اول))، قم: مرکز بینالمللی و نشر المصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم)، چاپ اول
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}